یه آخر هفته دیگه پر از خاطرهای قشنگ
سلام شرین زبونم مریم جونم سلام ای مهربونم نگار جونم عسل های مامان شکلات های من امروز آومدم تا یه خاطره قشنگ دیگه رو براتون بنویسم جونم براتون بگه 14شهریور قرار بود تا بابایی یه طلبی رو از دوستش بگیره که اگه خدا بخواد ما بریم مشهد مقدس پا بوس نا گفته نمونه که عروسی مهداد پسر عمه شهناز عزیز هم بود باباسالار تا دقیقه 90 همهء تلاشش رو کرد ولی مثل اینکه این بار هم قسمت نبود اخه می دونید چیه دخترهای ناز مامان به کسی نگید( مامانی تا حالا مشهد نرفته )خلاصه برنامهء رفتن ما که کنسل شد و عمو شیرزاد اینا اومدن شمال خونه مامان مریم شب موندن استراحت کردن فرداش که مامان م...
نویسنده :
زیــنب (مامان)
16:55