نگار جوننگار جون، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 25 روز سن داره
پیمان مهرمامان وباباپیمان مهرمامان وبابا، تا این لحظه: 16 سال و 3 ماه و 22 روز سن داره
مریم جونمریم جون، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 14 روز سن داره

.:♥♥فرشتــه های آســمونی♥♥:.

بعد از مدتها دیدن این وبلاگ و خوندن خاطرات خنده به لبام میاره

یه آخر هفته دیگه پر از خاطرهای قشنگ

سلام شرین زبونم مریم جونم سلام ای مهربونم نگار جونم عسل های مامان شکلات های من امروز آومدم تا یه خاطره قشنگ دیگه رو براتون بنویسم جونم براتون بگه   14شهریور قرار بود تا بابایی یه طلبی رو از دوستش بگیره که اگه  خدا بخواد  ما بریم مشهد مقدس پا بوس     نا گفته نمونه که عروسی مهداد پسر عمه شهناز عزیز هم بود باباسالار تا دقیقه 90 همهء تلاشش رو کرد ولی مثل اینکه این بار هم قسمت نبود اخه می دونید چیه دخترهای ناز مامان به کسی نگید( مامانی تا حالا مشهد نرفته )خلاصه برنامهء رفتن ما که کنسل شد و عمو شیرزاد اینا  اومدن شمال خونه مامان مریم شب موندن استراحت کردن فرداش که مامان م...
14 شهريور 1392

تولد 3 سالگی مریم الماس درخشان زندگیم

سلام الماس من زمردم  یاقوتم  فیروزه ام  تولدت مبارک عزیزم داری بزرگ میشی ها          جونم برات بگه : منو بابایی از یه روزه قبل همه کارهایه تولدتو  انجام دادیم  از جمله تزئین خونه و سفارشه کیک دعوته مهمون ها ووووتا اینکه شب تولدت رسید نا گفته نمونه که ما یه شب زودتر برات  تولد گرفتیم  یعنی 5 شنبه که جمعه حسابی استراحت کنیم  خلاصه من دخترهای گلمو حسابی  خوشگل کردم اهان یادم رفته که بگم مامان مریم براتون لباس های نازی خریده هم برای تو هم برای نگار  برای تو دختر ناز کفش و ساپورت وجوراب وتاج هم خرید (مرسی مامان مریم  مهربون   زحمت کشیدی) وقتی بابایی شروع به ارگ زدن کرد ما هم شروع به رقصیدن کردیم همه وهمه...
25 مرداد 1392
1